کلمات



ساده کردن مسائل پیچیده و پیچیده کردن مسائل ساده. پیچیدگی به معنایی چندلایه بودن، چند مرکزی یا حتی بی مرکزی، غیر خطی بودن واقعیت و یا یک پدیده است. در نظریه پیچیدگی، واقعیت از مجموعه‌ای از عوامل گوناگون (در

مقیاس‌های متفاوت) تشکیل شده که بر همکنش دارند و نمی توان با حذف برخی مؤلّفه‌ها و اجزا، به کوچک‌تر کردن آن مجموعه پرداخت. یعنی با جز جز کردن پدیده نمی توان کل آن را شناخت چرا که کل، رفتاری متفاوت از اجزا دارد. در مقابل پیچیدگی، سادگی به معنی یک لایه و تک مرکزی و تک خطی بودن است. در ساده سازی نوعی تقلیل گرایی وجود دارد یعنی تقلیل و فروکاهی طبیعت

اشیاء و رفتار

پدیده‌ها به مجموع مؤلفه‌ها و اصول بنیادین آن‌ها. در این روش، با مشاهده هر جز، می توان کل را فهمید.

وقتی کسی درمورد یک پدیده اجتماعی حرف می زند که همه وقایع دور یک هسته می چرخد و تحلیل به همان مرکز بر می گردد و روایتی خطی و تک لایه را می بینیم. روشنفکران و افراد آکادمیک می گویند این فرد ساده سازی می کند و عامه ساده سازی را دوست دارند چرا که حس می کنند از واقعیت سر درآورده اند. عامه تحلیل پیچیده از واقعیت را نمی پسندند چون آن را نمی فهمند و احساس بدی پیدا می کنند وقتی در یابند که از واقعیت منفصل اند. از طرف دیگر، فیلمی می بینیم یا مقاله ای می خوانیم که برای بیان یک واقعیت از فرم و زبان چند لایه و تو در تو استفاده می کند تا حدی که نوعی بیان شخصی پیدا می کند و کلمات، دیالوگ ها، تصاویر و دیگر عناصر متن، رابطه بین الاذهانی کمی با مخاطب دارند یا به سختی رابطه برقرار می کنند. آیا صرفاً لذت بردن از این فرم و زبان پیچیده است که اهمیت دارد یا اینکه واقعیت یا پدیده آنقدر پیچیده و تودرتو است که جز به این فرم و زبان قابل بررسی نیست؟ به نظرم، بسیاری از پیچیدگی های زبانی و فرمی، بیش از پیچیدگی پدیده و واقعیتی هستند که قصد بررسی آن را دارند. یا اینکه واقعا نیازی به این همه تلاش برای چند لایه کردن فرم و یا زبان برای لذت بخش کردن روایت یک داستان یا یک پدیده نیست. چند لایه کردن برای بیان سینمایی و استفاده از زبان مغلق برای بیان نوشتاری، نوعی تمایزیابی از فرم و زبان ساده است که عامه پسندانه به نظر می رسد. اهل فن و تکنیک و روشنفکران، نیاز به فرم و زبان پیچیده دارند (اگر این فرم و زبان وجود نداشته باشد آن را ابداع می کنند) تا به بیان یک وضعیت، داستان یا تصویر بپردازند.

 کارگران فیلم ماهی و گربه گفته است که وقتی رگه خون در صورت پرویز در یک صحنه بیشتر شده است، تقارن زمانی دارد با صحنه ای از فیلم (که در همان زمان رخ می دهد) که مارال توسط قاتل کشته می شود. مشخص است که کمتر مخاطبی می تواند این ارتباط تصنعی را بفهمد و حتی اگر بفهمد، بتواند از آن لذت ببرد. شهرام مکری گفته است که این کار نوعی بازیگوشی شخصی است و خودش از آن لذت می برد. فکر نمی کنم که ربط دادن هر چیزی به هم برای لذت شخصی بردن بدون اینکه مخاطب این ربط را بفهمد، بازیگوشی باشد بلکه بیشتر نوعی پیچیده کردن است که نه تنها کمکی به زیباتر کردن فرم نمی کند بلکه مخاطب علاقه مند به این گونۀ سینمایی را هم از حس مخصوص (ترس، اضطراب، تعلیق یا هر چیز دیگر) آن صحنه محروم می کند.


کریستین بولتانسکی در مورد چیدمان لباس ها و اشیای افراد مرده می گوید: امیدوارم که افراد با دیدن کار تحت تأثیر قرار بگیرند و بتوانند درباره اش حرف بزنند. بیشتر شبیه دیدن باله یا تئاتر است. به خانه بر می گردی و چیزی هم نخریده ای اما چیزی در ذهنتان مانده و شاید کمی بهتر از قبل باشید. اگر کسی بگوید که کریستین بولتانسکی یک هنرمند پسامفهومی است، یعنی کارم مزخرف است. آدم ها نباید بتوانند به کار برچسب بزنند. نباید بفهمند که چه اتفاقی افتاده. فقط باید تحت تأثیر قرار بگیرند. باید گریه کنند و بگویند نمیتوانم تحملش کنم. وحشت ناک است. از اینجا می روم.» این واکنش خوبی است. اینکه نفهمند چیست. این که چیزها در پایان نابود می شوند را دوست دارم.»


در مورد رمان بیگانه: کسی که در مراسم خاکسپاری مادرش گریه نمی کند، خودش را در معرض محکومیت به مرگ قرار می دهد. مورسو، مبتلا به جنون صداقت» است. مشخصه این شخصیت آن است که هیچ وقت نمی خواهد احساسش را بیشتر از آنچه که هست بیان کند. آنچنان که در رمان افسانه سیزیف گفته شده، درک بیهودگی زندگی، به انسان نوعی آزادی می دهد که باعث می شود انسان به زندگی ادامه دهد. باید بیهودگی زندگی را درک کرد و پذیرفت و با آن کنار آمد. برای کامو، اندیشه ابزورد، جدال بین میل به زندگی و کشف مرگ و بیهودگی زندگیست.



یک ضرب المثل آلمانی می گه: یک بار یعنی هرگز (اتفاقی که یک بار بیفتد، انگار که هرگز نیفتاده است). وضعیت بشر در همین یک جمله خلاصه می شود. ما تنها یک بار زندگی می کنیم. بدون تجربه و بدون آمادگی قبلی و بدون امکان اصلاح اعمالی که انجام می دهیم. حتی در زندگی بعدی هم این امکان را نخواهیم داشت که بفهمیم خوب عمل کرده ایم یا بد؟ آیا درست انتخاب کرده ایم یا نه؟ در رمان های درا، همانند کافکا، شخصیت ها بیانگر برخی مفاهیم اند. مثلاً سابینا در رمان بار هستی بیانگر مفهوم میل به طغیان است. سابینا شخصیت نیست بلکه مؤلفه یک مفهوم است. بنابراین شخصیت های درا، یک سری مفهوم هستند که بیان ایده ها و کنکاش بین آنها هستند.

. نیمه اول زندگی، زمانی است که انسان تجربه های مهم زندگی اش را به دست می اورد؛ چه تجربیات اجتماعی چه ی چه  عاشقانه و جنسی. و به عنوان یک نویسنده انسان همیشه به نیمه اول زندگی اش وابسته است و در آن ریشه دارد.». دار در داستان هاش بیرون از داستان می ایستد و نظاره گر است. او همیشه به لحاظ ذهنی یک مهاجر بوده است و انگار همیشه در غربت زندگی کرده است. حتی در پراگ. مهاجرت او به پاریس، فقط این وضعیت ذهنی را عینیت بخشید.


اگر شما واقعا می خواهید مانع دوباره رخ دادن چیزی مشابه آنچه پیش آمده را بگیرید، باید صدایتان را بلند کنید و حرف بزنید. یکی از چیزهایی که مرا به نوشتن وادار کرد، از کف دادن بود، از دست دادن کامل. از کف دادن حقیقت، آرامش، خانه، شهر و دیار و .؛ این چیزهای از کف رفته در نوشته ها باز خلق می شود و آن را باز پس می گیری. کسی که 500 دوست دارد در واقع دوستی ندارد.کتاب ها، اگر کتاب های موفقی باشند، همیشه از نویسنده هایشان هوشمند ترند. اگر کلیتی همگون داشته باشند.

گونتر گراس


پژوهش های ما از تجربه زندگی روزمره مان به دور است. اگر پژوهشگر اجتماعی زندگی خود و فضاها و تجربیات آشنا در زندگی روزمره را روایت کند، نوعی روایت ویژه و متعلق به خود از مسائل و پدیده های اجتماعی ارائه کرده است. جامعه شناسی که به تجربه زیسته پژوهشگر نزدیک باشد، هم ساده تر و هم واقعی تر و هم اثرگذارتر است.



بعد از هیتلر همه آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به کلمات» بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند؛ پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند.کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت.  آدم کجا بودی، هاینریش بل.



همیشه برایم سوال بود که یک کودک 4-5 ساله چگونه فلسفه می خواند و می فهمد. بسیاری ادعا کرده اند که در کودکی فلسفه خوانده اند. اما مگر فلسفه مجموعه ای از کلمات و  مفاهیمی نیست که بشر طی تجربه تاریخی خود بر اساس آن تجارب برساخته است؟ پس یک کودک بی تجربه زندگی، چگونه آن مفاهیم را لمس می کند و می فهمد؟ کودکی که تاکنون عاشق نشده است، چگونه فلسفه روابط را می فهمد؟ کودکی که فقیر نشده یا فقر را نفهمیده است، در کارزار ی شرکت نکرده، با همسایه درگیر نشده، معنای تضاد، رقابت و . را چگونه می فهمد. به قول رومن رولان» در کتاب جان شیفته، درسی که دل» به بهای رنج و شادی خود کسب نکرده باشد، درست فرا گرفته نمی شود. واژه ها» و کلمات در واقعیت از یک قماش نیستند و چه بسا شخص آنچه را که خوانده است، در زندگی واقعی با آن برخورد کند اما آن را بازنشناسد و نفهمد.



از نظر ژیل دولوز فلسفه عبارت است از مفهوم‌سازی». پژوهش اجتماعی نیز به دو معنای مفهوم آزمایی» و مفهوم سازی» کاربرد دارد. اولی بررسی مفاهیمی است که در جامعه شناسی موجود هستند و آزمون آن ها در واقعیت به روش های تجربی و دومی، ساختن مفاهیمی از میدان پژوهش بر اساس داده های به دست آمده در طول و فرایند پژوهش و در میدان پژوهش است. مهمترین روش اول پیمایش و مهمترین روش دوم گراندد تئوری است. البته پژوهش اجتماعی همیشه به این دو روش نیست. ممکن است توصیفی عمیق از یک پدیده باشد و هدفش آزمودن مفاهیم یا ساختن مفاهیمی جدید نباشد.



در مورد کلمات بحث فراوان است.کلمات تنها مسیر ارتباط ما هستند. اما  در برخی موارد، مانع ارتباط هستند! در فیلم لاونتورا، مرد به زن می گوید: چرا ما باید جر و بحث کنیم؟!. کلمات روز به روز غیر ضروری تر می شوند. اونها سوتفاهم پیش میارن.».



ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان‌گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جان‌های ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه می‌آورد تا ناشادمان، ناکامل نباشد. تاختن در کنار روسینانته ی زار و نزار و دوش‌به‌دوش شهسوار پریشان دماغ لامانچا، پیمودن دریا بر پشت نهنگ همراه با ناخدا اهب، سرکشیدن جام ارسنیک با مادام بوواری، این‌همه راه‌هایی‌ست که ما ابداع کرده‌ایم تا خود را از خطاها و تحمیلات این زندگی ناعادلانه خلاص کنیم، زندگی‌ای که ما را وامی‌دارد همیشه همان باشیم که هستیم، حال آن‌که ما می‌خواهیم بسیاری آدم‌های متفاوت باشیم، تا بسیاری از تمناهایی را که بر ما چیره‌اند پاسخ بگوییم. ادبیات تنها به گونه‌ای گذرا این ناخوشنودی‌ها را تسکین می‌دهد اما در همین لحظه‌های جادویی و در همین لحظات گذرای تعلیق حیات، توهم ادبی ما را از جا می‌کَند و به جایی فراتر از تاریخ می‌برد و ما بدل به شهروندان سرزمینی بی‌زمان می‌شویم،؛ نامیرا می‌شویم. بدین‌سان غنی‌تر، پرمغزتر، پیچیده‌تر، شادمان‌تر و روشن‌تر از زمانی می‌شویم که قیدوبندهای زندگی روزمره دست و پایمان را بسته است. وقتی کتاب را می‌بندیم و دنیای قصه را ترک می‌گوییم، به زندگی واقعی برمی‌گردیم و این زندگی را با دنیای باشکوهی که به‌تازگی ترکش کرده‌ایم، مقایسه می‌کنیم، چقدر سرخورده می‌شویم. اما به این ادراک گرانقدر نیز می‌رسیم که دنیای خیالی داستان زیباتر، گونه‌گون‌تر و جامع‌تر و کامل‌تر از آن زندگی‌ای‌ست که در بیداری می‌گذرانیم. زندگی مشروط‌شده با محدودیت‌های وضعیت عینی ما. بدین‌سان ادبیات خوب، ادبیات اصیل، همواره ویرانگر، تقسیم‌ناپذیر و عصیانگر است. چیزی‌ست که هستی را به چالش می‌خواند؛ به ما یادآوری می‌کند که این دنیا،‌ دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود می‌کنند، یعنی قدرتمندان و بختیاران، به ما دروغ می‌گویند و به یاد ما می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما می‌تواند بسازد، شبیه‌تر کرد.

چرا ادبیات؟ | ماریو بارگاس یوسا.عبدالله کوثری | نشر لوح فکر



پژوهش های ما از تجربه زندگی روزمره مان به دور است. اگر پژوهشگر اجتماعی زندگی خود و فضاها و تجربیات آشنا در زندگی روزمره را روایت کند، نوعی روایت ویژه و متعلق به خود از مسائل و پدیده های اجتماعی ارائه کرده است. جامعه شناسی که به تجربه زیسته پژوهشگر نزدیک باشد،  ساده تر، واقعی تر و اثرگذارتر است.



پس از هیتلر، همه آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به کلمات» بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند؛ پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند.کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت.  (آدم کجا بودی، هاینریش بل)



در مورد کلمات بحث فراوان است.کلمات تنها مسیر ارتباط ما هستند. اما  در برخی موارد، مانع ارتباط هستند! در فیلم لاونتورا، مرد به زن می گوید: چرا ما باید جر و بحث کنیم؟!. کلمات روز به روز غیر ضروری تر می شوند. اونها سوتفاهم پیش میارن.».



نوستالژی (یعنی دلتنگی برای احساس های خوب لذت، آرامش، زیبایی، صمیمیت، و . که در گذشته داشته ایم و اکنون کمبود آن را احساس می کنیم)، در من تجربه احساسی آشنایی نبوده است. تا اینکه چند روز پیش، باد نسبتاً طوفانی وزید. در جستجوی زمان از دست رفته، احساس نوستالژی طیفون به من دست داد. طیفون یا طوفان (Typhoon)، به معنی حادثه‌ای طبیعی است، همراه با باد شدید و باران که ممکن است خرابی و خسارت نیز به بار ‌آورد. خاطره صدای مادرم در من رنگ گرفت که می گفت:" بارون تندیه، طیفونه"!. اهالی جنوب ایران می دانند که باران های زمستانه در آنجا در بسیاری موارد شدید و برق آسا است. یک یا دو ساعت بیشتر به درازا نمی کشد اما در حد سیل، آب جاری می شود. این یکی دو ساعت همراه با رعد و برق های آنچنانی است و قبل از آن نیز وزش باد شدید است؛ مجموعه این رخدادهای طبیعی که طیفون نام داشت، احساسی عمیق را در من زنده می کرد: خلاصی از ملال تکرار زندگی و س زندگی روستایی؛ یک رخداد طبیعی، احساس زنده بودن و نو بودن زندگی دوباره می داد. روال های روتین اغلب روزهای سال را در هم می شکست و این شادی آور بود و ملال کش دار زمان را از بین می برد. نوعی معنی دهنده بود: احساسی زیبایی شناختی از رخدادی طبیعی. اما چرا باید نوستالژی طیفون به من دست بدهد؟ شاید مساله این باشد: پس از گذار از زندگی روستایی به زندگی شهری، ملال کشدار تکرار و س زمان بر جای مانده است اما دیگر نه از طیفون خبری هست و نه از رخدادی دیگر.



چه چیزی فرد را واقعا شاد نگه می دارد؟ نتیجه یک تحقیق 70 ساله طولی در آمریکا می گه: در ارتباط بودن و ارتباطات اجتماعی خوب و کننده؛ زندگی شاد با روابط خوب امکان پذیر است و روابط خوب بر شادی و سلامتی هر دو اثر تعیین کننده دارند و انسان را شادتر و سالم تر می کند. اما تعداد دوستان مهم نیست، بلکه کیفیت روابط نزدیک و صمیمانه مهم است. این تحقیق نشان می دهد که جر و بحث برای سلامتی مضر است و ازدواج های مشکل دار برای سلامتی، بدتر از گرفتن طلاق بوده است. روابط خوب و نزدیک از ما محافظت می کند و ناملایمات در روابط ما را به سمت پیری می برد. همچنین نداشتن روابط خوب (تنهایی) یا داشتن روابط بد و مشکل دار، دردهای جسمانی را نیز زیاد می کنند. روابط خوب، جسم و روح و مغز را سالم تر می کنند. روابط نزدیک علاوه بر نقش عاطفی و روحی، نقش حمایتی نیز دارند و از این طریق ما را محافظت می کنند. بنابراین این سوال را از خود بپرسید: چقدر از روابط خود راضی هستید؟



در قرار اول دستمو می گرفت و به طرز چندش آوری می مالوند. ور می داشتم چند دقیقه بعد دوباره می گرفت. چندبار تذکر دادم فایده نداشت. بحث تندی کردم و گفتم نمی تونم باهات باشم.گفت منکه نیمچه اعتقادی دارم از این چیزا گذر کردم، تو که ادعات می شه مذهبی نیستی! بزبز قندی فکر کرده مشکل من محرم و نامحرمه. (اثیری)



به نظر پل هازارد در کتاب بحران ذهن اروپایی»، فرانسویان یک روز مسیحیان متعصبی بودند که مانند کشیش بوسوئه می اندیشیدند اما روز بعد ضد کشیش و ضدمسیحی شدند و مانند ولتر اندیشیدند و این یک انقلاب بزرگ در شیوه اندیشیدن بود؛ نویسنده به لحاظ تاریخی به جهش در شیوه اندیشه» اعتقاد دارد، چیزی که کمتر کسی جرأت اعتقاد به آن را دارد.



نویسنده یک تولیدکننده و یا بهتر بگویم، یک کارگر کلمات است: کارگر تولیدکننده کلمات و جملات و همچون کارگر، کلمات و جملات و متن هایش را برا فروش تولید می کند. او می خواهد با فروش کالاهایش مانند کتاب و مقاله که از کلمات،  جملات و شبه جملات، استعاره ها و .ساخته شده اند نان بخورد. شاید از قِبل آن بتواند کالای ی هم به دست بیاورد یا اینکه صاحبان کالاهای ی به سراغش بیایند و کلمات و جملات او را بخرند. نویسنده، مغازه کلمات دارد و آن ها را می فروشد.



جامعه شناس، مانند رمان نویس، تاریخ نویس و یا هر محقق و نویسنده دیگری در حوزه های مختلف، از جایی شروع می کند اما بسیار ممکن است از جایی دیگر سر در می آورد. این خاصیت تحقیق و نوشتن است که از پیش معلوم نیست به کجا خواهیم رسید. جامعه شناس گاه حس می کند که در مه قدم می زند». اما کم کم و در فرایند پژوهش و نوشتن، نشانه ها خود را نشان می دهند و پژوهشگر باید حساسیت داشته باشد وآن ها را بشناسد تا راه باز شود و قدم زدن ادامه یابد. بنابراین، تکامل یک پژوهش و نوشتن گزارش نهایی آن در فرایند پژوهش و کار در میدان شکل می گیرد. به همین دلیل بسیار پیش می آید که از جایی که ما شروع کرده ایم (مثلاً در طرح اولیه یا پرپوزال تحقیق)، به جایی دیگر برسیم و از پیش بینی های اولیه در مورد نقشه راه، فاصله گرفته باشیم. در فرایند کار پژوهش، مسائل شفاف تر می شوند، پرسش های پژوهش تغییر می کنند یا اینکه صریح تر می شوند، ممکن است روش های دیگر و مختلفی را به کار بگیریم و حتی مفاهیم و عناوین  هم عوض می شوند. اما قواعد اداری و دانشگاهی مرسوم چه می گوید؟ اینکه شما پروپوزالی بنویسی و تمام نقشه راه، پرسش ها، روش ها، و . را از ابتدا مشخص کنی. تا اینجا البته به عنوان نقشه راه بد نیست و حتی لازم است. اما از دانشجو خواسته می شود که تا آخر کار همان مفاهیم، همان روش ها، پرسش ها، گام به گام تغییر نکند. به همین دلیل پرپوزالی که قرار است نقشه راه دانشجو باشد، به یک چارچوب تنگ برای دانشجو تبدیل می شود.



در فیلم پل های مدیسون کانتی» (1995)، وقتی فرانچسکا» و رابرت» عاشق هم می شوند (عشقی ممنون چون فرانچسکا شوهر دارد)؛ در اولین شب معاشقه، فرانچسکا با خود فکر می کند: من زن دیگری شده بودم. انگار بیش از آنچه قبلاً بودم، شده بودم. چیزی شده بودم که هرگز نبودم. خیلی شده بودم.». 



وقتی دولتسکایا درباره مهاجرت درونی» مطلبی نوشت، 160 هزار کامنت گرفت. یکی گفته بود: درباره مهاجرت داخلی بسیار با تو موافقم؛ اگر با خودت یکدل باشی، می توانی از ابتذال اطرافت فراتر بروی». فرد دیگری نوشته بود: مهاجرت داخلی حس لحظه است؛ یعنی بتوانی بین همه این اتفاقات، سلامت فکری خودت را حفظ کنی و با احساس هماهنگی و شادمانی زندگی کنی.».



چه چیزی فرد را واقعا شاد نگه می دارد؟ نتیجه یک تحقیق 70 ساله طولی در آمریکا می گوید: در ارتباط بودن و ارتباطات اجتماعی خوب و کننده؛ زندگی شاد با روابط خوب امکان پذیر است و روابط خوب بر شادی و سلامتی هر دو اثر تعیین کننده دارند و انسان را شادتر و سالم تر می کند. اما تعداد دوستان مهم نیست، بلکه کیفیت روابط نزدیک و صمیمانه مهم است. این تحقیق نشان می دهد که جر و بحث برای سلامتی مضر است و ازدواج های مشکل دار برای سلامتی، بدتر از گرفتن طلاق بوده است. روابط خوب و نزدیک از ما محافظت می کند و ناملایمات در روابط ما را به سمت پیری می برد. همچنین نداشتن روابط خوب (تنهایی) یا داشتن روابط بد و مشکل دار، دردهای جسمانی را نیز زیاد می کنند. روابط خوب، جسم و روح و مغز را سالم تر می کنند. روابط نزدیک علاوه بر نقش عاطفی و روحی، نقش حمایتی نیز دارند و از این طریق ما را محافظت می کنند. بنابراین این سوال را از خود بپرسید: چقدر از روابط خود راضی هستید؟



در ایران بیشترین کالا یا محصول فرهنگی که مورد مصرف قرار می گیرد موسیقی و به ویژه موسیقی پاپ است. دیگر محصولات فرهنگی همچون کتاب، مطبوعات، سینما، تئاتر و . در رده های بعدی قرار دارند و آخرین کالای فرهنگی که مورد توجه قرار می گیرد، موزه است. این در حالی است که در بسیاری از کشورها، میزان استقبال از موزه ها بالا ست و یکی از شاخص های توسعه فرهنگی قلمداد می شود.

 پرسش این است که چرا مردم ایران کمتر به موزه علاقه دارند. در ابتدا باید پرسید که موزه، چه نوع کالای فرهنگی ارائه می کند؟ موزه ها به طورکلی، آثاری صنعتی، زیستی، اجتماعی که از سابقه تاریخی برخوردارند را در معرض دید فرد قرار می دهند و فرد با دیدن این آثار، ارتباط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی با زمینه این آثار بر قرار می کند. بنابراین با توجه به اهمیت بُعد تاریخ در مورد موزه، و با توجه به اینکه ایران یک کشور تاریخی است، مسأله این است که چرا مردمان این کشور تاریخی، علاقه ای زیادی به موزه و آثار تاریخ مربوط به گذشته خود ندارند در حالی که توریست های خارجی به موزه های ایران و تاریخ ایران علاقه زیادی نشان می دهند؟

علاقه کم به موزه ها می تواند علت های زیادی داشته باشد که در اینجا بیشتر به عامل آموزش و ذائقه فرهنگی توجه می کنم: به طور کلی مصرف فرهنگی بر اساس ذائقه فرهنگی شکل می گیرد. یکی از مهمترین نهادهایی که ذائقه فرهنگی را شکل می دهد، خانواده است و بعد از آن مدرسه. آموزش و افزایش علاقه به میراث فرهنگی از درون خانواده ایجاد می شود. بعد از خانواده، این علاقه در مدرسه با آموزش تاریخی و اردوهای موزه گردی و. رشد می کند. در ایران در هر دو مورد، ضعف عمده ای وجود دارد. یعنی هم خانواده ها چون خود چندان توجهی به میراث تاریخی ندارند، به فرزندان کمتر علاقه به تاریخ و آثار فرهنگی تاریخی را تزریق می کنند و هم اینکه در مدارس، برنامه های فرهنگی که توجه و علاقه کودکان و نوجوانان به میراث تاریخی را بر انگیزد کم و یا ضعیف بوده است. آموزش فرهنگی تاریخی در خانواده ها بسیار ضعیف است. همین الان چند درصد خانواده ها بچه هایشان را تشویق می کنند تا تاریخ بخوانند حتی نه به صورت دانشگاهی. دغدغه اصلی خانواده ها در حوزه آموزش بچه ها، موفقیت تحصیلی و شغل آینده آنهاست. به همین دلیل از کودکی همه به فکر کنکور هستند. رشته های مورد علاقه خانواده ها هم تاریخ و ادبیات و این قبیل نیست، بلکه رشته هایی است که به قول معروف نون و آب داشته باشند. چند درصد خانواده ها کتاب های تاریخی در کتابخانه خانه دارند؟ خیلی کم. بنابراین تربیت خانوادگی بچه ها، ذوق فرهنگی موزه رفتن را ایجاد نمی کند. به طور کلی، فضای خانواده ها، علائق فرهنگی خوب مانند کتاب و موزه را ایجاد نمی کند. متأسفانه مدرسه نیز دنباله همین روند است. علائق فرهنگی در بزرگ سالی هم می تواند به وجود بیاید. بنابراین در این زمینه می توان برنامه ریزی فرهنگی معطوف به ایجاد علاقه به موزه باشد. اما حرف اساسی من این است که ذائقه یا تِیست فرهنگی، چیزی نیست که با تبلیغات به وجود بیاید. باید در فضای خانواده و سپس مدرسه، این ذائقه ایجاد و رشد کند. اما کم توجهی ملت ها به آثار تاریخی شان آثار منفی فرهنگی و حتی ی دارد. اینکه مردم یک کشور باید تاریخ گذشته خود را بشناسند، در کشورهای مختلف دنیا از اهمیت فرهنگی زیادی برخوردار است. گفته شده است که توجه به میراث تاریخی می تواند هویت ملی را تقویت کند. با عدم توجه به این آثار،کارکرد مثبت هویت بخشی آثار تاریخی موزه ها هم از دست می رود.



کلیشه، دیدگاهی از پیش تشکیل‌شده در ذهنیت جمعی است که برخی خصایل را به تمام» اعضای یک گروه نسبت می‌دهد. بنابراین کلیشه ها، عقاید قالبی هستندکه مانع شناخت واقعی نسبت به دیگران می شوند. یعنی کلیشه ها به طور واقعی دیگران را تعریف نمی کنند. در جوامع در حال تغییر،کلیشه ها نسبت به اقشاری که می خواهد جایگاهشان را در جامعه بهبود ببخشند بیشتر می شود.کلیشه ها نسبت به فقرا، حاشیه نشینان، مهاجران، اقلیت ها، ن و . وجود دارند و در مواردی تشدید می شوند. بنابراین با انواع کلیشه های قومی، طبقه ای، ملی، جنسیتی و . مواجه ایم.  در کلیشه های ملی، ملت های مختلف خصاص کلی را به هم نسبت می دهند؛ در اینجا مجال نیست که زمینه های ی، اجتماعی، فرهنگی، روانی و اقتصادی به وجود آمدن کلیشه ها را بررسی کنم و فقط به دو فاصله اجتماعی» تکیه می کنم که به دو کلیشه بسیار مهم در ایران تبدیل شده است: یکی از این فاصله ها ، فاصله قومیتی» است: در زندگی روزمره کلیشه های قومیتی و منطقه ای حضور پر رنگی دارند: خصایص کلی و بدی» که برای قومیت ها و مردم مناطق مختلف کشور به کار می بریم: جنوبی ها اینگونه اند، شیرازی ها آنگونه اند، اصفهانی ها، شمالی ها، ترک ها، لرها، عرب ها و .، هر کدام را به یک یا چند صفت کلی برچسب می زنیم. اما فاصله دوم که مربوط به بحث ماست، فاصله جنسیتی» است و بر اساس آن، کلیشه های جنسیتی به ویژه بر علیه ن شکل می گیرند. در ایران ردپای این کلیشه ها را حتی در آغاز ادبیات داستانی در 100 سال گذشته می توان سراغ گرفت.

اما طی 100 سال گذشته در جامعه ایران، مهارت های اجتماعی ن رشد چشمگیری داشته است. در تحصیل، در فعالیت های فرهنگی، در ت، در شغل ها و حرفه ها و در تمام عرصه های اجتماعی دیگر، ن با وجود موانع و البته منابعی که در اختیار داشته اند، به نسبت دهه های گذشته،کنشگران فعالی شده اند. اما با وجود همه این تغییرات و ارتقاء اجتماعی و فرهنگی و ی ن، کلیشه های ذهنی علیه ن خیلی دیر تغییر می کنند. یکی از کلیشه های جنسیتی در مورد رانندگی ن است: ن بد رانندگی می کنند»؛ اگر در اینترنت سرچ کنید می بینیدکه چگونه این کلیشه از طرق نوشتار و تصاویر، به یک ایدئولوژی علیه ن تبدیل شده است. در گفتار روزمره به ویژه میان مردان نیز با این کلیشه زیاد مواجه می شوید.بر اساس این کلیشه که به ایدئولوژی تبدیل شده است، رانندگی مردانه یعنی رانندگی خوب، و رانندگی نه یعنی رانندگی بد؛ این گفته که فلانی نه رانندگی می کند» بدین معنی است که بی اعتماد بی نفس و بی مهارت و در یک کیمهبد» رانندگی می کند!

اما چرا این باور و گفتار عمومی، یک کلیشه است و با واقعیت تطبیق نمی کند؟ پاسخ این است: چونکه با مشاهدات پلیس مطابقت نمی کند. رانندگی یک رفتار اجتماعی است و رعایت قانون و نظم، بخشی از مهارت رانندگی است. رفتار رانندگی یک نفر، رفتارهای رانندگی دیگران را متأثر می کند. علاوه بر آن، معطوف به نظم و قواعد اجتماعی است. طبق گزارش های پلیس، در هر دو مورد، رانندگان زن به طورکلی رفتار منظم تر و اجتماعی تری دارند. یعنی هم قواعد را بیشتر رعایت می کنند و هم بیشتر مواظب خود و دیگرانند. البته نباید این سخن به کلیشه جنسیتی دیگری علیه مردان تبدیل شود. اما متأسفانه در ایران، سالانه حدود۸۰۰ هزار تصادف رخ می دهد و تلفات جانی و مالی سنگینی در پی دارد و طبق گزارش های پلیس، در بیشتر موارد، خطای انسانی دخیل بوده است و نکته با اهمیت آنکه تقریباً در همه موارد، مردان رانندگی کرده اند. به طورکلی با کنترل متغیرهایی چون تعداد رانندگان زن به مرد و مسیرهای سخت تر رانندگی، باز هم تعداد ن مقصر در رانندگی بسیار کمتر از مردان بوده است؛ بنابراین واقعیت ها، مردان نمی توانند ادعا کنندکه از ن مهارت رانندگی بیشتری دارند.

البته شایدگفته شودکه دلیل اصلی تصادفات رانندگی مردان، عدم رعایت قوانین است و نه مهارت رانندگی. اما طبق تعریفی اجتماعی از رانندگی، آگاهی و رعایت قوانین، بخشی از مهارت اجتماعی رانندگی است؛ رانندگی یک رفتار فردی نیست بلکه رفتاری اجتماعی و معطوف به دیگران است. رانندگی خوب» به معنی داشتن مهارت فردی شوماخر» در پیست فرمول یک» نیست؛ به تعبیر ساده تر، مهارت رانندگی فقط قدرت عکس العمل فردی و تر و فرز بودن» در کلاچ گرفتن و ترمز کردن وگاز دادن و لایی کشیدن نیست. رانندگی خوب، به معنی رعایت قوانین و نظم در رفتار رانندگی در جاده ها و خیابان هایی است که بسیاری دیگر در حال رانندگی هستند. از این منظر، رانندگی بد ن و رانندگی خوب مردان، کلیشه جنسیتی بخشی از جامعه است که هر روز می بیند ن، بیشتر و بیشتر در عرصه های اجتماعی (که قبلاً مردانه بوده است) موفق می شوند. مورد اخیر آن، قهرمانی ن ایران در فوتسال آسیا بود.

کامنت آقای رحیمی: آقای غلامی پور، این بحثی که شما فرمودید تا حدی مغالطی است. بهتر بودن رانندگی مردان» در اذهان جامعه از آن منظری که شما به آن نقد وارد کرده اید نبوده است و اگر شما می خواستید که منظر اجتماعی را به منظر دیگری که مورد توجهشان نیست تغییر بدهید باید این کار را بصورت شفاف انجام دهید یعنی اول توضیح بدهید که منظر عمومی که رانندگی مردان را بهتر می بیند چیست ( که از آن منظر این باور درستی است) و سپس منظر خودتان را مطرح کنید و بگویید که اگر از این منظر نگاه کنیم، بهتر بودن» معنای دیگری پیدا می کند و حال در این منظر جدید، خانم ها کیفیت بهتری از رانندگی را ارائه میدهند اما در منظر عمومی جامعه، بهتر بودن رانندگی مردان به بهتر بودن کنترل ایشان بر روی حرکات خودرو و همچنین سرعت عمل بالاتر ایشان و تجسم بهتر ایشان از نسبت سنجی سرعت و فاصله و . برمیگردد و نه رعایت اصول راهنمایی و رانندگی! و از این منظر حق با همان تلقی عمومی جامعه است.

پاسخ به آقای رحیمی:  بخشی از متن مربوط به وم تغییر دیدگاه جامعه از رانندگی خوب است بدین معنی که رانندگی خوب را رفتاری اجتماعی و با قاعده تعریف می کند. اما من سعی کردم در بخش دوم نشان دهم که حتی با ملاک قرار دادن رانندگی خوب به معنی داشتن مهارت فنی و کنترل و تمرکز بر خودرو، چیزی که شواهد پلیس نشان می دهد این است که نمی توانیم حکم کلی صادر کنیم که مردان رانندگی بهتری از ن دارند. البته ممکن است که برخی از ن به ویژه آنها که به تازگی رانندگی آموخته اند بر خودور کنترل کمتری داشته باشند اما این قضیه در مورد برخی مردانی که تازه رانندگی را شروع کرده اند هم صدق می کند. به طور کلی ادعای من به کلیشه بودن، یعنی صفتی کلی را به همه ن یا مردان نسبت دادن است. متأسفانه در بین ن هم کلیشه هایی در مورد مردان وجود دارد که قابل بررسی است. اما در کل به نظر من کلیشه های جنسیتی بیشتر بر علیه ن وجود دارد.



چه چیزی فرد را واقعا شاد نگه می دارد؟ نتیجه یک تحقیق 70 ساله طولی در آمریکا می گوید: در ارتباط بودن و ارتباطات اجتماعی خوب و کننده؛ زندگی شاد با روابط خوب امکان پذیر است و روابط خوب بر شادی و سلامتی هر دو اثر تعیین کننده دارند و انسان را شادتر و سالم تر می کند. اما تعداد دوستان مهم نیست، بلکه کیفیت روابط نزدیک و صمیمانه مهم است. این تحقیق نشان می دهد که جر و بحث برای سلامتی مضر است و ازدواج های مشکل دار برای سلامتی، بدتر از گرفتن طلاق بوده است. روابط خوب و نزدیک از ما محافظت می کند و ناملایمات در روابط ما را به سمت پیری می برد. همچنین نداشتن روابط خوب (تنهایی) یا داشتن روابط بد و مشکل دار، دردهای جسمانی را نیز زیاد می کنند. روابط خوب، جسم و روح و مغز را سالم تر می کنند. روابط نزدیک علاوه بر نقش عاطفی و روحی، نقش حمایتی نیز دارند و از این طریق ما را محافظت می کنند. بنابراین این سوال را از خود بپرسید: چقدر از روابط خود راضی هستید؟



در مورد رابطه نظام سرمایه داری و آزادی، میلتون فریدمن (در کتاب سرمایه داری و آزادی) و فردریش هایک (در کتاب راه بندگی)، با خیال راحت می گویند که سرمایه داری به احتمال نزدیک به یقین، آزادی را در پی خواهد داشت و نظام های دیگر از جمله سوسیالیسم، آزادی را محدود می کند. اما به لحاظ تاریخی و انضمامی نه انتزاعی، سرمایه داری چگونه نسبتی با آزادی داشته است؟ برای بررسی نسبت سرمایه داری با آزادی، من بر عکس عمل می کنم: یعنی نسبت سرمایه داری با غیرآزادی یا نظام های فکری و فرهنگی که آزادی را محدود می کنند مورد بررسی قرار می دهم؛ مثلاً رابطه سرمایه داری با بنیادگرایی دینی؛ در مورد رابطه سرمایه داری با بنیادگرایی چند تحلیل وجود دارد: 1. بنیادگرایی، ضد فردگرایی، ضد مصرف گرایی و ضد مادی گرایی است و بنابراین جنبشی بر علیه نظام سرمایه داری است. سرمایه داری مبتنی بر آزادی است و با آن پیوند دارد در حالی که بنیادگرایی ضد آزادی و فردگرایی است.

2. بنیادگرایی را سرمایه داری جهانی به وجود آورده است تا شکاف های فرهنگی و دینی را برجسته سازد و شکاف های اصلی جهانی یعنی شکاف اقتصادی- اجتماعی پوشیده بماند. بنیادگرایی، سرگرم کردن مردم جهان به چیزی روبنایی و غیراصیل است در حالی که نظام جهانی، مبتنی بر نابرابری کشورهای هسته و پیرامون اداره می شود. دیدگاه دوم در مورد ارتباط سرمایه داری و فاشسیم نیز همینگونه است. فاشیست ها در آلمان و ایتالیا با سرمایه داران و بنگاه های کلان اقتصادی که خون طبقات پایین را در شیشه کرده بودند دست دوستی دراز کردند.



رمان های جورج اورول، نماد تسلط قدرتی حبس محور، نگو، نبین و نکن و امثالهم است: قدرت فاشیستی که میل» را کنترل می کند. اما در دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی، قدرت و سلطه، مولد و بر اساس بروز میل» عمل می کند: بگو، ببین، انجام بده؛ دومی نماد قدرت نئولیبرالی است بدین دلیل ما دچار حجم غیرقابل تصوری از فعالیت کاذب بدرد نخور هستیم.



 تجربه نشان داده است که سیستم های پارلمانی بهتر از سیستم های ریاست جمهوری عمل می کنند: کیش شخصیت (چه واقعی و چه خیالی) در چارچوب آن ها حول کسی ساخته نمی شود. به جای مطلق گویی طرفدار مصالحه هستند. همچنین نیاز به تشکیل ائتلاف باعث می شود که رویکرد برنده شدن فقط یک نفر وجود نداشته باشد و فضای مدنی ی ایجاد شود (لوکاس، ١٣٩٤). در نظام ریاستی، همینکه خر رئیس جمهور از پل انتخابات گذشت، خیالش راحت است که حتی با عملکرد ضعیف هم تا 4 سال بر مسند ریاست است. اما در ساختار شورایی و پارلمانی، اگر نخست وزیر خوب باشد تا سال ها بر مسند می ماند و اگر بد باشد و به وعده ها عمل نکند، یکشبه از سوی نمایندگان مجلس جایش را به شخص دیگری می دهد.

لوکاس، ادوارد (١٣٩4) راه ناهموار آزادی. در کتاب بیست تغییر بزرگ جهان در سال ٢٠٥٠. تهران: نشر کارآفرین.



باز کردن بخیه کودک به دلیل نداشتن پول، اعتراض ها و تحلیل های زیادی را در پی داشت. مطالعات متعدد در حوزه ارزش ها و نگرش های ایرانیان نشان می دهد که منفعت گرایی یکی از ارزش های رایج در جامعه ایران شده است اما تأسف اینجاست که همه نهادها و اقشار جامعه گرفتار این وضعیت هستند. به یک تعبیر، در زیست جهان همه اقشار جامعه، از بازاری و کاسب گرفته تا پزشک و معلم و وکیل و استاد دانشگاه و راننده تاکسی و .، در روابط میان آدم ها، منفعت و سود در اولویت قرار گرفته است. اما از نهادی مانند پزشکی که نظام نامه اخلاقی دارد و یکی از گروه های مرجع جامعه است، انتظار بالایی وجود دارد که با بیماران، انسانی و اخلاقی رفتار کند؛ یعنی هم احترام بکند و هم نگاه مادی گرایانه و منفعت طلبانه نداشته باشد. اما متأسفانه در این قشر هم به مانند سایر اقشار جامعه ارزش های مادی گرایانه رشد داشته است. البته پزشکان زیادی در جامعه وجود دارند که در نظام ارزشی آنها  ارزش های انسانی و حرفه ای به هیچ وجه با ارزش های پولی جایگزین نشده است اما بحث من در اینجا فردی نیست بلکه سیستمی است.

بر اساس این رهیافت، مورد غیر انسانی و غیر اسلامی بیمارستان اشرفی خمینی شهر که بخیه های یک کودک را به دلیل نداشتن پول باز می کنند، یک مورد استثنایی نیست. به طور روزمره و قاعده مند در کشور این مسأله به شکل های گوناگون رخ می دهد؛ بی احترامی و برخورد نامناسب با مراجعین در بیمارستان ها و درمان گاه ها، درخواست مبالغ زیادی هزینه درمان، عدم دقت به صحبت های بیمار حین معاینه، خطای پزشکی و عدم رسیدگی مناسب به آنها و موارد بسیاری دیگر؛ بماند که اصلاً عده زیادی به خاطر نداشتن پول برای درمان مراجعه نمی کنند (در مورد خود من این مورد زیاد رخ داده است) یا در مورد برخی دیگر اگر درمان طولانی شود، به دلیل بالا رفتن هزینه ها، درمان را رها می کنند؛ کرامت بیمار به شدت نقض می شود در حالی است که منشور حقوق پرسنل بیمارستان بر روی دیوار درمانگاه ها و بیمارستان ها نصب است و با یک بدخُلقی بیمار و یا همراه بیمار، به شدت برخورد می­شود.

درست است که این حادثه در یک بیمارستان دولتی اتفاق افتاده است اما جنس برخورد با بیمار و نگاه پولی به آن، حکایت ارزش های پولی شده و نگاه ابزاری به انسان است. آموزش و درمان در بسیاری از کشورهای دنیا که ما آنها را کشورهای سرمایه داری و غیرانسانی می دانیم، به طور گسترده و رایگان در اختیار عموم مردم قرار دارد. در ایران این دو نهاد، متاسفانه به شدت پولی شده است. حتی نام خصوصی شدن هم نمی توان به این شکل از پولی شدن خدمات آموزشی و درمانی داد. متأسفانه نهادهایی که خصوصی شدنشان به نفع مردم است، همچنان دولتی مانده و یا خصولتی اند اما نهادهایی مانند مانند آموزش و بهداشت و درمان که باید جزء خدمات عمومی و همگانی باشند (طبق قانون اساسی) به شدت پولی شده اند. این سؤال را یکی پاسخ دهد که استقلال و پرسپولیس و ده ها تیم ورزشی دیگر  چرا به بخش خصوصی سپرده نمی شوند که سالانه میلیاردها تومان از بودجه عمومی کشور (که می تواند به بهداشت و درمان کشور تزریق شود) را هدر ندهند؟ معلوم است که منافع زیادی در میان است!

در مورد بیمارستان اشرفی باید تحقیقات جدی انجام شود و عاملان آن شناسایی شوند؛ برخورد قانونی با پزشک و پرسنلی که در بیمارستان در این کار دست داشته اند البته که می تواند مفید باشد اما کافی نیست چرا که نظام بهداشت و درمان ایران با این مشکل مواجه است و بنابراین اصلاحات سیستمی باید انجام شود. اول آنکه دولت نباید نگاه هزینه ای به خدمات درمانی- بهداشتی عمومی داشته باشد بلکه باید نگاه سرمایه ای داشته باشد. نیروی انسانی سالم است که توسعه را  موجب می شود و انسان های ناسالم  نه تنها توسعه ای ایجاد نمی کنند بلکه آسیب های مختلف اجتماعی هم در پی دارند. بر اساس دیدگاه سرمایه ای به نظام بهداشت عمومی، نظام بیمه به شدت باید تقویت شود. در کشورهایی که نظام بیمه ای قوی دارند، پزشکان ممکن است درآمد بالایی داشته باشند اما به دلیل اینکه ارتباط مالی مستقیمی بین بیمار و پزشک وجود ندارد و بخش اعظم درآمد پزشک توسط بیمه های قوی داده می شود، مسائل مالی بسیار کمتری وجود دارد. علاوه بر آن، نظام کنترل و نظارت مؤثر بر عملکرد بیمارستان ها و درمانگاه ها باید وجود داشته باشد. همکنون این نهادهای نظارت وجود دارند اما مثل نهادهای نظارتی دیگر ضعیف هستند؛ همچنین مردم باید نسبت به حقوق شهروندی خود و حقوقی که به عنوان بیمار در منشور حقوق بیمار آمده است اطلاع کامل پیدا کنند.  اما در مورد اینکه چگونه ارزش های به شدت مادی شده را باید تغییر داد من واقعاً راه حلی نمی شناسم! در انتهای این نوشتار فقط بگویم که، یکی از حوزه هایی که ضرورت دارد جامعه شناسی به آن ورود کرده و آسیب های آن را مطالعه کند، نهاد پزشکی و بهداشت و درمان است. در این زمینه البته باید دغدغه ها و مسائل و مشکلاتی که خود پزشکان و پرسنل نظام بهداشت و درمان کشور دارند نیز مورد بررسی قرار بگیرند.



پس از جنگ جهانی کتابی به نام فانتزی های جنسی مردان»، چاچ نوشته شد. به نظر نویسنده، سربازانی که جهان را در جنگ جهانی به آتش کشیدند و آن جنایت ها را انجام دادند، محصول تربیت خشک، امارنه و غلظ آلمانی بودند که مدام به زندگی کودکان می کرد. کودکان نیز انتقام گرفتند. فاشیسم ارتباط عمیقی با تربیت کودکان دارد. کسانی که به تربیت کودکان مشغولند بالاترین وظیفه را در آینده هر کشوری دارند. والدین و معلمان با مراوده و ارتباط درست با کودکان می توانند از فاشیسم جلوگیری کنند. فیلم روبان سفید» میشاییل هانیکه» نیز در همین مورد است که آلمان پیش از جنگ جهانی را به نمایش می گذارد و آن تربیت خشک و آمرانه پدر و مادر با فرزندان دارند و در نهایت طغیانی که کودکان نسبت به والدین دارند که در نهایت در جنگ خود را نشان می دهد.



در مورد رابطه نظام سرمایه داری و آزادی، میلتون فریدمن (در کتاب سرمایه داری و آزادی) و فردریش هایک (در کتاب راه بندگی)، با خیال راحت می گویند که سرمایه داری به احتمال نزدیک به یقین، آزادی را در پی خواهد داشت و نظام های دیگر از جمله سوسیالیسم، آزادی را محدود می کند. اما به لحاظ تاریخی و انضمامی نه انتزاعی، سرمایه داری چگونه نسبتی با آزادی داشته است؟ برای بررسی نسبت سرمایه داری با آزادی، من بر عکس عمل می کنم: یعنی بررسی نسبت سرمایه داری با غیرآزادی یا نظام های فکری و فرهنگی که آزادی را محدود می کنند؛ مثلاً بررسی رابطه سرمایه داری با بنیادگرایی دینی؛ در مورد رابطه سرمایه داری با بنیادگرایی چند تحلیل وجود دارد:

 1. بنیادگرایی، ضد فردگرایی، ضد مصرف گرایی و ضد مادی گرایی است و بنابراین جنبشی بر علیه نظام سرمایه داری است. سرمایه داری مبتنی بر آزادی است و با آن پیوند دارد در حالی که بنیادگرایی ضد آزادی و فردگرایی است.

2. بنیادگرایی را سرمایه داری جهانی به وجود آورده است تا شکاف های فرهنگی و دینی را برجسته سازد و شکاف های اصلی جهانی یعنی شکاف اقتصادی- اجتماعی پوشیده بماند. بنیادگرایی، سرگرم کردن مردم جهان به چیزی روبنایی و غیراصیل است در حالی که نظام جهانی، مبتنی بر نابرابری کشورهای هسته و پیرامون اداره می شود. 

دیدگاه دوم در مورد ارتباط سرمایه داری و فاشسیم نیز همینگونه است. فاشیست ها در آلمان و ایتالیا با سرمایه داران و بنگاه های کلان اقتصادی که خون طبقات پایین را در شیشه کرده بودند دست دوستی دراز کردند.

هر دو تحلیل را نمی توان کنار گذاشت: نه تحلیل فرهنگی اول و نه تحلیل ماتریالیستی دوم.



به نظر ادوارد لوکاس، تجربه نشان داده است که سیستم های پارلمانی بهتر از سیستم های ریاست جمهوری عمل می کنند: کیش شخصیت (چه واقعی و چه خیالی) در چارچوب آن ها حول کسی ساخته نمی شود. به جای مطلق گویی طرفدار مصالحه هستند. همچنین نیاز به تشکیل ائتلاف باعث می شود که رویکرد برنده شدن فقط یک نفر وجود نداشته باشد و فضای مدنی ی ایجاد شود (لوکاس، ١٣٩٤). در نظام ریاستی، همینکه خر رئیس جمهور از پل انتخابات گذشت، خیالش راحت است که حتی با عملکرد ضعیف هم تا 4 سال بر مسند ریاست است. اما در ساختار شورایی و پارلمانی، اگر نخست وزیر خوب باشد تا سال ها بر مسند می ماند و اگر بد باشد و به وعده ها عمل نکند، یکشبه از سوی نمایندگان مجلس جایش را به شخص دیگری می دهد.

لوکاس، ادوارد (١٣٩4) راه ناهموار آزادی. در کتاب بیست تغییر بزرگ جهان در سال ٢٠٥٠». تهران: نشر کارآفرین.



پس از جنگ جهانی کتابی به نام فانتزی های جنسی مردان»، نوشته شد. به نظر نویسنده، سربازانی که جهان را در جنگ جهانی به آتش کشیدند و آن جنایت ها را انجام دادند، محصول تربیت خشک، آمارنه و غلط آلمانی بودند که مدام به زندگی کودکان می کرد. کودکان نیز انتقام گرفتند. فاشیسم، ارتباط عمیقی با تربیت کودکان دارد. کسانی که به تربیت کودکان مشغولند، بالاترین وظیفه را در آینده هر کشوری دارند. والدین و معلمان با مراوده و ارتباط درست با کودکان، می توانند از فاشیسم جلوگیری کنند. فیلم روبان سفید» میشاییل هانیکه» نیز در همین مورد است: نقد شیوه تربیت آلمان پیش از جنگ جهانی، تربیت خشک و آمرانه پدر و مادر با فرزندان و در نهایت طغیانی که کودکان نسبت به والدین دارند و در جنگ خود را نشان می دهد.



پس از توافق هسته ای، رئیس جمهور آمریکا در یک سخنرانی به مردم گفت که به نمایندگان کنگره زنگ بزنند و اصول اخلاقی آمریکا» را یادآوری کرده تا آنها از توافق پشتیبانی کنند. اما پرسش این است که اصول اخلاقی امریکا چه هستند؟ ریچارد رورتی، فیلسوف آمریکایی، معتقد بود که روشنفکری چپ آمریکا باید از سرزنش گناه آلود تاریخ آمریکا دست  بردارد و اصول اخلاقی آمریکا را مبتنی بر عدالت، صلح و مردم سالاری احیاء کند؛ اصولی که به گفته او درگفتمان رهبران ی چون لینکلن و مارتین لوترکینگ، و نویسندگانی چون والت ویتمن و جان دیویی تبلور می­یابد وآمریکایی ها باید این گفتمان اخلاقی را زنده کنند؛ از نظر رورتی اما امروزه برای بسیاری از آمریکایی ها، بالیدن به کشورشان کاری عبث است چرا که این گفتمان اخلاقی در محاق رفته است؛ به نظر او، کشور شدن وکشور ماندن آمریکا، نیاز به این گفتمان اخلاقی دارد.

چند وقت پیش رئیس جمهور آمریکا درکامنتی برای پدر یک کودک ایرانی که زردآلوهایش را بین مردم تقسیم کرده بود نوشت: امیدوارم این کودک هیچ وقت تمایلش را برای کمک به دیگران از دست ندهد. من تمام تلاشم را می کنم تا جهان را به مکانی تبدیل کنم که جوانانی مثل او با تمام پتانسیل هایش زندگی کنند.» دو روز بعد، رئیس جمهور، برای ولیعهد امارات به دلیل کشته شدن ٤٥ سرباز امارتی که در ائتلاف عربستان به یمن حمله نظامی کرده و طی آن هزاران زن و مرد و کودک کشته، زخمی و آواره شده اند، پیام تسلیت فرستاد، بدون اینکه در طی مدت چند ماه حمله نظامی به یمن، حتی یک بار از کشتار مردم یمن به ویژه کودکان ابراز ناخرسندی کرده باشد. ممکن است این پرسش پیش بیاید که آیا آمریکا دچار پارادوکس اخلاقی شده است؟ به نظر می رسدکه بر خلاف نظر رورتی، آمریکا دچار پارادوکس اخلاقی بین ارزش های انسانی صلح و عدالت و ارزش های سلطه طلبانه آمریکایی اش حداقل در بیرون از مرزهایش نیست. ارزش ها یا اصول اخلاقی آمریکا بیرون از مرزهایش، همیشه مبتنی بر اصولی غیرانسانی و سلطه طلبانه بوده است. اصول اخلاقی آمریکا در طول تاریخ کوتاهش این بوده است: جهان زمین بازی و آمریکا داور آن است و قوانین غیرمسئولانه و سلطه طلبانه اش را خودش تعیین می کند. در این میدان جهانی، هیچ اصل اخلاقی (حتی حفظ جان کودکان) مقدم بر این قوانین سلطه طلبانه نیست؛ هر جا آمریکا مداخله نظامی و ی داشته است، اصول اخلاقی  ادعایی (صلح، عدالت و دموکراسی) بی اعتبار شده است و برخلاف تصور رئیس جمهور، جهان به مکانی برای زندگی بهتر جوانان شیلیایی، ویتنامی،کوبایی، ایرانی، عراقی، سوری، یمنی و افغانستانی تبدیل نشده است؛ وقتی رئیس جمهور آمریکا از کشتار در یمن حمایت می­کند،کامنت انسان دوستانه اش برای کودک ایرانی، ریا و خودفریبی آمریکایی است. در مورد اصول اخلاقی آمریکا، جیمز بالدوین» درکتاب آتش نوبت بعد» بهتر از هرکسی می گوید: این جرمی است که کشورم و هموطنانم را به آن متهم می کنم؛ اینکه آنها صدها هزار زندگی را نابود کرده و می­کنند، و نمی دانند و نمی خواهند آن را بدانند». اگر قرار است نمایندگان کنگره بر اساس اصول اخلاقی عمل کنند، باید اصول اخلاقی دیگری را در نظر بگیرند- آمریکای دیگری که جهان به آن نیاز دارد؛ که اگر امریکا خود را تغییر ندهد، مجبور به تغییر خواهد بود. اگر آمریکا می خواهدکشور بماند، باید اصول اخلاقی اش را تغییر دهد، نه آنکه چیزی در گذشته را بازسازی کند! در اصول اخلاقی جدید، شاید بهتر باشد امریکا تلاشی نکند برای آنکه جهان بهتری برای کودکان در نقاط مختلف جهان بسازد و بگذارد ملت ها برای زندگی شان تصمیم بگیرند.

 



رمان های جورج اورول، نماد تسلط قدرتی حبس محور، نگو، نبین و نکن و امثالهم است: قدرت فاشیستی که اساس آن بر کنترل میل» است. اما در دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی، قدرت و سلطه، مولد و بر اساس بروز میل» عمل می کند: بگو، ببین، انجام بده؛ دومی نماد قدرت نئولیبرالی است بدین دلیل ما دچار حجم غیرقابل تصوری از فعالیت کاذب بدرد نخور هستیم.



مقدمه کتاب را آخر کار می نویسند. هدف نویسنده از مقدمه یا پیشگفتار این است که بستر گسترده ای که متن در آن قرار دارد را معرفی کند. مقدمه به خواننده متن می گوید که متن چگونه شکل گرفته و چگونه باید آن را خواند. به عبارت دیگر، مقدمه به خواننده می گوید که متن چطور تولید شده و چطور باید آن را مصرف کرد. مقدمه، متن را در راه رسیدن از فرد (نویسنده) به جمع (خوانندگان) هدایت می کند. مقدمه معمولاً دستورالعملی برای خواندن متن ارائه می کند تا به این طریق خوانندگان سرکش را رام کند. نویسنده یا محقق امیدوار است با نوشتن مقدمه و بیان مقاصدش، از احتمال برداشت های ناخواسته خوانندگان بکاهد. تا آنجا که ممکن است باید برداشت های نزدیک به هم از یک متن به ویژه متن علمی، وجود داشته باشد. از متون غیرعلمی می توان برداشت های متفاوتی داشت و بسیار هم مجاز است اما از متون علمی نباید بتوان برداشت های پراکنده و گاهاً متباین داشت.



جامعه شناسی ایران

مطالعات اجتماعی ایران

جامعه شناسی تاریخی

فصلنامه مطالعات جامعه شناختی ایران

جامعه شناسیِ نهادهای اجتماعی

بررسی مسائل اجتماعی ایران

مسائل اجتماعی ایران

 دوفصلنامه مسائل اجتماعی ایران

اعتیاد پژوهشی

علوم اجتماعی

علوم اجتماعی و انسانی

برنامه ریزی رفاه و توسعه اجتماعی

مطالعات و تحقیقات اجتماعی

رفاه اجتماعی

توسعه اجتماعی

مطالعات توسعه اجتماعی ایران

توسعه محلی

مدیریت سرمایه اجتماعی

مطالعات میان رشته ای در علوم انسانی

جامعه شناسی کاربردی

راهبرد

راهبرد اجتماعی- فرهنگی

مطالعات راهبردی ت گذاری عمومی

مجلس و راهبرد

ت

مطالعات راهبردی

هویت شهر

شهر پایدار

مدیریت شهری

جغرافیا (برنامه ریزی منطقه ای)

آمایش سرزمین

تعاون و کشاورزی

راهبرد فرهنگ

 جامعه پژوهشی فرهنگی

 جامعه شناسی هنر و ادبیات

مطالعات میان فرهنگی

 

مطالعات رسانه های نوین

 کودک، نوجوان و رسانه

مطالعات فرهنگی و ارتباطات

مطالعات فرهنگ ارتباطات

مجله جهانی رسانه

جامعه شناسی اقتصادی و توسعه

پژوهش های جامعه شناسی معاصر

مطالعات مدیریت گردشگری

پژوهش های علوم انسانی نقش جهان

فصلنامه مطالعات ملی

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها